درد دلام

درد و دلام سر ميخورن آروم به روي گونه هام


فايده نداره گفتنه قصه ي اين درد دلام


همش ميگم به اين دلم که يکمي طاقت بيار


خسته شدم تموم نشد شب هاي سخت انتظار


داشتن غم توي دلا ديگه يه چيز عاديه


دعاي مردم از خدا فقط يه چيز ماديه


دلتنگي هام تو اين شبا نشونه بي قراريمه


اين که ديگه نبينمت اول بد بياريمه


ساده گذشتن از دلت سخته برام تو اين شبا


باشه برو منم تورو ميسپرمت دست خدا


آروم ميام کنار تو کنار خاطراتت


دستاتو از دور ميگيرم آروم ميشم با يادت

[ دو شنبه 18 شهريور 1392برچسب:, ] [ 14:23 ] [ maryam ] [ ]
چرا؟

من باتوفاصله اى ندارم...
مثل هواکنارت هستم...فقط کمى,
مرانفس بکش... حبسم کن درون سينه ات!!!

*************

خانه دل تنگ غروبي خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم يک روز گذشت
مادرم آه کشيد
زود بر خواهد گشت
ابري آهسته به چشمم لغزيد
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست اين همه درد
در کمين دل آن کودک خرد ؟
آري آن روز چو مي رفت کسي
داشتم آمدنش را باور
من نمي دانستم
معني هرگز را
تو چرا بازنگشتي ديگر ؟
 
[ پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:47 ] [ maryam ] [ ]
آرامش
ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد یافتند
 
، در تلاطم های زندگی حکمتی نهفته است ؛
 
از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد ، نه اطرافمان !
 
 
 
 

sfsfsf.jpg
 
[ پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:40 ] [ maryam ] [ ]
اگه
اگه قلبت گله کرد گله از فاصله کرد 
 
اگه تنها موندی تا طلوع خورشید 
 
اگه باورات کمن
 
اگه دیدی دنیا خندهاتو دزدید 
 
اگه حس کردی خدا نیست حواسش به تو 
 
اگه روزگار به ساز تو نرقصید 
 
 
اگه از غریبه و خودی فراری
 
اگه از دوری خسته ای 
 
اینه شکسته ای 
 
اگه بی دلیل حس مرده داری
 
می بینی پیر شدی 
 
تو خودت اسیر شدی 
 
اگه باور کردی تنهایی غریبی
 
اگه زخمات کهنه شد
 
باورات برهنه شد 
 
برقص من با تو بیدارم نترس من تنهات نمیزارم 
 
بمون از عشق با من بخون
[ پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:37 ] [ maryam ] [ ]
یه داستان واقعی

 داستان غم انگیز واقعی.حتما حتما بخونین.حتما...
تقدیم به همه ی عاشقان واقعی ...

اینو با یه آهنگ غمگین بخونین ...


شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه...
.
.
.
.
.
.
.
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم...




.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش

.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام

….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 15:17 ] [ maryam ] [ ]
چی میشه


 

چي ميشه وقتي که تنهام توي اوج گوشه گيري


تو بياي آروم کنارم دستاي منو بگيري


چي ميشه وقتي که نيستم بري گوشه اتاقت


از رو دل تنگي مثل من گريه ها بياد سراغت


چي ميشه بشنوم از تو کسي غير من نداري


خيلي دوست دارم به جز من به کسي محل نذاري


خيلي دوست دارم تو اين عشق حس کنم پاي تو گيره


تا بهت مي گم خدافظ دوست دارم گريه ات بگيره


تو عوض شدي و ديگه نيستي اون آدم سابق


حالا تو سردي و بي مهر ولي من عاشق عاشق


فکر مي کردم که مي موني تا ته قصه کنارم


کاش مي دونستي که بي تو من چقدر بي کس و کارم{-35-}

 

ممنونم از دوست خوبم حمید

[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ] [ 13:30 ] [ maryam ] [ ]
خدا باهات قهرم

ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﮐﻪ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺟﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ
ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﮐﺎﻏﺬ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ
ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺳﻤﺖ ﭼﯿﻪ؟
ﮔﻔﺖ:ﺣﺴﯿﻦ، ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﯾﻪ
ﻧﯿﮕﺎﻩ ﺑﻬﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﻔﺖ
ﺭﻓﺘﻪ ﭘﯿﺸﻪ ﺧــــــــﺪﺍ
، ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ
ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ گفتش ﻣﺮﯾــــــﻀﻪ اونم ﺩﺍﺭه ﻣﯿـــﺮﻩ ﭘﯿﺶ ﺧــــــﺪﺍ
ﺳﺮﻣﻮ ﭼﺮﺧﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﻧﻮﺷﺘﻪ:
.
.
.
........ﺧــــــــــﺪﺍ ﺑﺎﻫــــــــــﺎﺕ
قهرم!!



 
[ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, ] [ 19:18 ] [ maryam ] [ ]
یه واقعیت

پسره به دختری که تازه باهاش دوست شده بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون ؟
دختره : مامانم نمیذاره ، با چه بهونه ای بیام ؟
پسره : بگو میخوام برم استخر . . .
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن
برو تو حموم موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم ، پسره به دوستاش زنگ میزنه . . .
پسره و دوستاش یکی یکی میرن تو حموم به دختره تجاوز میکنن . . .
این آخری که رفت حموم ، نه 1ساعت نه 2 ساعت ، موند تو حموم . . .
دیدن این دیر کرد . . .
رفتن حموم که یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو با هم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :
نامردا خواهرم بود . . .

[ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, ] [ 19:17 ] [ maryam ] [ ]
حتما بخون
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبیدو داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد...بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو تمییز بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
bvl3j9i0jlbtsj520jc.jpg
[ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, ] [ 19:10 ] [ maryam ] [ ]

غصه نخور مسافر

غصه نخور مسافر ٬ اینجا ما هم غریبیم
از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم
فرقی نداره بی تو بهارمون با پاییز
نمیبینی که شعرام همه شدن غم انگیز
غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست
اینجا ولی آسمونم باریدنم بلد نیست
غصه نخور مسافر ٬ فدای قلب تنگت
فدای برق ناز اون چشمای قشنگت
غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری
من که خودم میدونم که تو چقدر صبوری
غصه نخور مسافر بازم میای به زودی
ما رو بگو چه کردیم از وقتی تو نبودی ؟
غصه نخور مسافر ٬ غصه اثر نداره
از دل تو میدونم هیچکس خبر نداره
غصه نخور مسافر رفتیم تو ماه اسفند
اردیبهشت که میشه تو برمیگردی ٬  لبخند
غصه نخور مسافر همیشه اینجوری نیست
همیشه که عزیزم راهت به این دوری نیست
غصه نخور مسافر ٬ غصه نخور ستاره
غصه نخور مگه تو کنار دریا نیستی ؟
من چشم به رات میمونم ٬ ببین تو تنها نیستی
غصه نخور مسافر ٬ غصه کار گلا نیست
سفر یه امتحانه ٬ به جون تو بلا نیست
غصه نخور مسافر تو خود آسمونی
در آرزوی روزی که بیای و بمونی

[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:59 ] [ maryam ] [ ]
شب رفتنت عزیزم ٬ هرگز از یادم نمیره
واسه هر کسی که میگم قصشو ٬ آتیش میگیره
دل من یه دریا خون بود
٬ چشم تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت
٬ باز ولی خندید
شب رفتنت یه ماهی ٬ توی خشکی رفت و جون داد
زلزله خیلی دل ها رو ٬ اون شب از غصه تکون داد
غم ها اون شب
شیشه های خونه رو زدن شکستن
پا به پام عکسای نازت ٬ اومدن تا صبح نشستن
تو چرا از اینجا رفتی ؟ تو که مثل قصه هایی
گله ام از چه چیزی باشه ؟ نه بدی ٬ نه بی وفایی
شب رفتنت
نوشتی شدی قربونی تقدیر
نقره اشکای من شد ٬ دور گردنت یه زنجیر
شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن
قحطی سفیدی ها بود همه انگار مشکی بودن
شب رفتنت که رفتی
٬ گفتی دیگه چاره ای نیست
دیدم اون بالاها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست
شب رفتن تو یاس ها دلمو دلداری دادن
اونا عاشقن ولیکن تنها نیستن که ٬ زیادن
بارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمی داشت
من تا میخواستم ببارم ٬ هر کسی میدید نمیذاشت
شب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت
اون که واسم همه چی بود آره تنها یادگارت
سرنوشت ما یه میدون ٬ زندگی اما یه بازی
پیش اسم ما نوشتن : حقته باید ببازی
شب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی
یکی میگفت که غریبی ٬ یکی میگفت بی وفایی
شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن
آشناها برای زخم وا شدم مرهم آوردن
شب
رفتن تو تسبیح از دست گلدون ها افتاد
قلب آرزو هام
انگار واسه ی همیشه وایساد
شب رفتن تو غربت ٬ جای اونجا ٬ اینجا پیچید
دل
تو بدون منظور رفت و خوشبختیمو دزدید
شب رفتن تو
دیدم ٬ یکی از قناری ها مرد
فرداش اما دست قسمت اون یکیرم با خودش برد
شب رفتن تو چشمات راس راسی چه برقی داشتن
این همه آدم ٬ چرا من ؟ پس با من چه فرقی داشتن
شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه
قولتو آروم گذاشتم پیش قرآن ٬ لب طاقچه
شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن
پیش شاعرا که دائم از مسافر مینویسن
شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت
هیچ زمان روشن نمیشه واسه کسی چراغت
شب رفتن تو دیدم ٬ خیلی غمای شاعر
روی شیشمون نوشتم ٬ میشینم به پات مسافر
برو تا همه بدونن ٬ سفر هم اینقدا بد نیست
واسه گفتن از تو اما هیچ کی شاعری بلد نیست
 
[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:59 ] [ maryam ] [ ]

نمیگم خطا نکردم ٬ من  که  ادعا نکردم

همه گفتن بی وفایی من  که ادعا نکردم

عازم سفر شدی تو٬من دلم میخواست بمونی

واسه موندن تو اما به  خدا  دعا  نکردم

واسه تو کلی نوشتم که  یه جوری مبتلا شی

تقصیر منه که  آخر تو  رو  مبتلا  نکردم

توی کوچه ی رفاقت یه سلام جواب ندادم

تو دلم تویی اون  و  با کسی آشنا نکردم

 

میدونم دوستم نداری حتی قد یه قناری

اما عاشقم هنوزم  بدون  اشتباه  نکردم

ما جایی قرار نذاشتیم جز تو کوچه های رویا

این دفعه  تو  اومدی من به قرار وفا نکردم

زیر دین ناز چشمات عمریه دارم میسوزم

تا خاکستری نشه دل  دینمو ادا نکردم

اومدن واسه نصیحت به بهونه یه صحبت

عمرشون کلی تلف شد چون تو رو رها نکردم

راه آسمون که بسته ست گرچه قلبامون شکسته ست

تا به حال اینقدر خدا رو اینجوری صدا نکردم

تو منو گذاشتی رفتی ٬ خواستی من دیوونه تر شم

باورت نمیشه شاید آخه  جون فدا نکردم

نامه های عاشقونه با نشونه بی نشونه

اما از کسای دیگه ست پس اونا رو وا نکردم

یادته عکستو دادی بذارم تو قاب عکسم

بعد از اون روز دیگه هرگز به کسی نگاه نکردم

تو از اون روزی که رفتی ٬ نه تو رفتی که ببینی

تا قیامت هم تو رو من از خودم جدا نکردم

 
[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:58 ] [ maryam ] [ ]

 

آسمون آرزومون پره از ابرای تیره

لالایی واست بخونم تا شاید خوابت بگیره

اگه از خواب نپریدی توی خواب خدا رو دیدی

یه جوری بپرس ازش که دلامون چرا اسیره

 

باز که چشماتو نبستی ببینم باز که نشستی

 

می دونم یه جوری هستی که دلت از همه سیره

اما بهتره بدونی طبق اصل مهربونی

دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزیر

چشمای تو شده خسته بغض ارزوت شکسته

اما باز تو فکر اینی اگه من رو نپذیره

بهتره بیدار نشینی اون و توی خواب ببینی

واسه دیوونه بودن عزیزم همیشه دیره

خوش به حال بعضی مردم که شدن تو زندگی گم

التماس سرخ سیبا پیششون چقد حقیره

نه به فکر عطر یاسن نه به فکر التماسن

خنده داره واسشون که دل ما یه جایی گیره

چی بگم شبم تموم شد ندیدم اون رو حروم شد

کاش می دونست یکی اینجا بد جوری واسش می میره

 

کاش که بود یه قطره بارون واسه نامه هامون

 

به دل همیشه دریات از کسی که تو کویره

 
[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:55 ] [ maryam ] [ ]
مسافر

کاش بیایم برای بی پناها سایبون باشیم
با دلای شکسته کمی مهربون باشیم
کاش بیایم به باغبونا کمی حرمت بذاریم
احترام دلای شکسته رو نگه داریم
کاش به مهربونترا دین مون و ادا کنیم
سهم خوشبختی مون رو وقف بزرگترا کنیم
کاش یه کاری بکنیم که خستگی ها در بشه
مرهمی بشیم که زخم آدما بهتر بشه
کاش که شاخه ی درخت زندگی رو نشکنیم
هفته ای یه بار به باغبونامون سر بزنیم
کاش که پاک کنیم تمام اشکایی که جاریه
خوب نگه داریم چیزی که واسه یادگاریه
کاش دَس پرنده های بی پناه و بگیریم
توی آسمون بریم دامن ماه و بگیریم
کاش با مهربونی مون غصه ها رو کم بکنیم
رشته های عشق رو تا همیشه محکم بکنیم
کاش بنشینیم پای صحبت اونا که بی کسن
اگه درد دل کنن به آرزوشون می رسن
کاش تو عصری که همش سنگیه و آهنیه
بگیم از چیزایی که خوبه ولی رفتنیه
کاش هنوز دیر نشده قدر هم و خوب بدونیم
نکنه دیر بشه تا ابد پشیمون بمونیم
کاش که این یه جمله هیچ موقع ز یادمون نره
آدمی چه بد باشه چه خوب باشه مسافره

[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:53 ] [ maryam ] [ ]
دوست دارم یه عالمه

شعرا که قابل نداره اما همش واسه خودت ♥ فقط نوشتم اینارو به خاطر تولدت

نگات قشنگه ولیکن یکم عجیب و مبهمه♥من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه

منو گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر ♥ نمی‌دونم شاید سفر برای دردات مرهمه

تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه ♥ من چجوری واست بگم ؟ بارون قشنگ و نم نمه

هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره ♥ اما به جون اون چشات مرگ گلهای مریمه

آخرشم دِق می‌کنم تا منو دوست داشته باشی ♥ مُردن که از عاشقیه یکدفه نیست که کم کمه

من نمی‌دونم تو چرا اینجور نگاهم می‌کنی ♥ زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خَمه

می‌پرسم از چشمای تو ممکنه اینجا بمونی ♥ می‌خندی و جواب میدی رفتن من مُسلمه

بُرو ، بُرو به خاطر خودت اما به من یه قول بده ♥ هرجای دنیا که بری دیگه نشو مال همه

رسم که لحظه سفر یادگاری به هم میدن ♥ قشنگترین هدیه تو، تو قلب من یه مشت غمه

شاید اینو بهم دادی که همیشه با من باشه ♥ حق با توِ ، تو راست میگی غمت همیشه پیشمه

دیدی گلها شب که میشه اشکاشونو رو میکنن ♥ یادت باشه چشم من هم همیشه غرق شبنمه

تو میری و اسم منو از رو دلت خط میزنی ♥ اسم قشنگ تو ولی همیشه هر جا یادمه

چشمای روشنت یکم کاشکی هوای منو داشت ♥ تنها توقُعم فقط یه بار جواب ناممه

[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:49 ] [ maryam ] [ ]
یه داستان عاشقانه فوقالعاده غمگین

    یه داستان عاشقانه فوق العاده غمگین


سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید وگفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید
و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم
با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص
دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین
عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم
خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...
من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت ....خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق ...یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد ....باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم ...موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست
عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو
می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم :
خاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی
حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم
اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم
من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش
دوستدار تو (ب.ش)
لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی
لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان
لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟
ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان
دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد
آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد:
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد   

 


[ سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, ] [ 10:3 ] [ maryam ] [ ]
پیرمرد و دختر 25 ساله


پیرمرد و دختر 25 ساله

 




یک مرد ۸۰ ساله میره پیش دکترش برای چک آپ.


دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده : هیچوقت به

این خوبی نبودم.


تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش

میرسه.


نظرت چیه دکتر؟ …


دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف کنم.

من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه.

اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده.

یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش

بر میداره و میره توی جنگل …

همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به

طرفش.

شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ کشته

میشه و میفته روی زمین!

پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما’ یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!

دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا’ منظور منم همین بود!

 

[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, ] [ 18:42 ] [ maryam ] [ ]
همه چیز در مورد نشان فروهر

همه چیز در مورد نشان فروهر
 

 
http://i17.tinypic.com/6utts0o.gif

 آپلود سنتر نامحدود - www.up.irannab.com


 
از آنجايي که هر کشور و ملتي نشانه و سمبولي ويژه از خود دارند
- ايرانيان يکي از کهن ترين مردماني هستند که سمبولي بسيارشگفت انگيز و سراشر از دانش و فرهنگ و خرد از خود به جاي گذاشته اند که با اندوه فراوان بسياري از ما ايرانيان از آن نا آگاه هستيم . اين نشان " فره وشي" يا " فروهر" نام دارد که قدمت آن بيش از 4000 سال تخمين زده شده است . تاريخچه فره وشي ي افروهر به پيش از زايش زرتشت بزرگوار اين پير و فيلسوف خرد و فرهنگ و دانش جهان باز ميگردد . سنگ نگاره هاي شاهنشاهان هخامنشي در کاخهاي پرسپوليس و سنگ نگاره هاي شاهنشاهان ساساني همه حکايت از آن دارد . نکته بسيار شگفت انگيز اين نشان ملي ما ايرانيان آن است که تک تک اين نشان داراي مفهوم دانشي نهفته است . اينک به تشريح اين نشان ملي مي پردازيم :
1 -
قرار دادن چهره يک پيرمرد سالخورده در اين نگاره اشاره به شخص نيکوکاري و يکتا پرستي دارد که رفتار و ظاهر مرتب وپسنديده اش سرمشق و الگوي ديگر مردمان بوده است و ديگران تجربيات وي را ارج مي نهادند .
 

آپلود سنتر نامحدود - www.up.irannab.com

 
2 -
دست راست نگاره به سوي آسمان دراز شده است که اين اشاره به ستايش "دادار هستي اورمزد" خداي واحد ايرانيان دارد که زرتشت در 4000 سال پيش آنرا به جهان هديه نمود .
 
 



 
3 -
چنبره اي ( حلقه اي ) دردست چپ نگاره وجود دارد که نشان از عهد و پيماني است که بين انسان و اهورامزدا بسته ميشود و انسان بايد خداي واحد را ستايش کند و هميشه در همه امور وي را ناظر بر کارهاي خود بداند . مورخين حلقه هاي ازدواجي که بين جوانان رد و بدل مي شود را برگرفته شده از همين چنبره ميدانند و آنرا يک سنت ايراني ميدانند که به جهان صادر شده است . زيرا زن و شوهر نيز با دادن چنبره ( حلقه ) به يکديگر پيماني را با هم امضا نموده اند که هميشه به يکديگر وفادار بمانند .
 
 



 
4 -
بالهاي کشيده شده در دو طرف نگاره اشاره به تنديس پرواز به سوي پيشرفت و ترقي در ميان انسانهاست و در نهايت امر رسيدن به اورمزد دادار هستي خداي واحد ايرانيان است .
 
 



آپلود سنتر نامحدود - www.up.irannab.com

 
5 -
سه قسمتي که روي بالها به صورت طبقه بندي شده قرار گرفته است اشاره به سه دستور جاودانه پير خرد و دانش جهان "اشو زرتشت" دارد . که بي شک ميتوان گفت تا ميليون سال ديگر تا جهان در جهان باقي باشد اين سه فرمان پابرجاست و هميشه الگو و راهنماي مردمان جهان است . اين سه فرمان که روي بالهاي فروهر نقش بسته شده همان کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک ايرانيان است .
 
 



 
6 -
در ميان کمر پيرمرد ايراني يک چنبره ( حلقه ) بزرگ قرار گرفته شده است که اشاره به " دايره روزگار" و جهان هستي دارد که انسان در اين ميان قرار گرفته است و مردمان موظف شده اند در ميان اين چنبره روزگار روشي را براي زندگي برگزينند که پس از مرگ روحشان شاد و قرين رحمت و آمرزش الهي قرار بگيرد .
 
 



 
7 -
دو رشته از چنبره ( حلقه ) به پايين آويزان شده است که نشان از دو عنصر باستاني ايران دارد . يکي سوي راست و ديگري سوي چپ . نخست " سپنته مينو" که همان نيروي الهي اهورامزدا است و ديگري "انگره مينو" که نشان از نيروي شر و اهريمني است . انسان در ميان دو نيروي خير و شر قرار گرفته است که با کوچکترين لرزشي به تباهي کشيده مي شود و نابود خواهد شد . پس اگر از کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک پيروي کند هميشه نيروي سپنته مينو در کنار وي خواهد بود و او به کمال خواهد رسيد و هم در اين دنيا نيک زندگي خواهد کرد و هم در دنياي پسين روحش شاد و آمرزيده خواهد بود .
 
 



 
8 -
انتهاي لباس پيرمرد سالخورده باستاني ايران که قدمتي بيش از 4000 سال دارد به صورت سه طبقه بنا گذاشته شده است که اشاره به کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک دارد . پس تنها و زيباترين راه و روش نيک زندگي کردن و به کمال رسيدن از ديد اشو زرتشت همين سه فرمان است . که ديده مي شود امروز جهان تنها راه و روش انسان بودن را که همان پندارهاي زرتشت بوده است را براي خود برگزيده است و خرافات و عقايد پوچ را به دور ريخته است .
اين تنها گوشه اي از آثار نياکان گرامي ماست که امروز وظيفه ماست از آن پاسداري کنيم
 

آپلود سنتر نامحدود - www.up.irannab.com




 
[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:50 ] [ maryam ] [ ]
التماس دعا

این دعا را منتشر کنید ببینید چطور غم هایتان از بین می رود
  سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشِفَ الغَمّ
  فَرِّج هَمّی و یَسِّر أمری وأرحَم ضَعفی
 و قِلَّةِ حیلَتی وأرزُقنی مِن حَیثُ لا أحتَسِب
یا رَبّ العالمین
 حضرت رسول (ص) فرمودند: هر کس مردم را از این دعا باخبر کند در گرفتاریش گشایش پیدا می شود
 التماس دعا

[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:45 ] [ maryam ] [ ]
دلیل قانع کننده
دليل قانع‌ کننده
 
مرد ميانسالي وارد فروشگاه اتومبيل شد. ب ‌ام ‌و آخرين مدلي را ديده و پسنديده بود. وجه را پرداخت و سوار بر اتومبيل تندروي خود شد و از فروشگاه بيرون آمد.
 
قدري راند و از شتاب اتومبيل لذت برد. وارد بزرگراه شد و قدري بر سرعت اتومبيل افزود. کروکي اتومبيل را پايين داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بيشتري ببرد. چند شاخ مو بر بالاي سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به اين سوي و آن سوي مي‌رفت. پاي را بر پدال گاز فشرد و اتومبيل گويي پرنده‌اي بود رها شده از قفس. سرعت به 160 کيلومتر در ساعت رسيد.
 
مرد به اوج هيجان رسيده بود. نگاهي به آينه انداخت. ديد اتومبيل پليس به سرعت در پي او مي‌آيد و چراغ گردانش را روشن کرده و صداي آژيرش را نيز به اوج فلک رسانده است. مرد اندکي مردد ماند که از سرعت بکاهد يا فرار را بر قرار ترجيح دهد.
 
لختي انديشيد. سپس براي آن که قدرت و سرعت اتومبيلش را بيازمايد يا به رخ پليس بکشد. بر سرعتش افزود. به 180 رسيد و سپس 200 را پشت سر گذاشت، از 220 گذشت و به 240 رسيد. اتومبيل پليس از نظر پنهان شد و او دانست که پليس را مغلوب کرده است.
  
ناگهان به خود آمد و گفت: "مرا چه مي‌شود که در اين سن و سال با اين سرعت مي
رانم؟ باشد که بايستم تا او بيايد و بدانم چه مي‌خواهد."
از سرعتش کاست و سپس در کنار جاده منتظر ايستاد تا پليس برسد. اتومبيل پليس آمد و پشت سرش توقف کرد...
 
افسر پليس به سوي او آمد، نگاهي به ساعتش انداخت و گفت: "ده دقيقه ديگر وقت خدمتم تمام است. امروز جمعه است و قصد دارم براي تعطيلات چند روزي به مرخصي بروم. سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه ديده بودم و نه شنيده بودم. خصوصا اينكه به هشدار من توجهي نكردي و وقتي منو پشت سرت ديدي سرعتت رو بيشتر و بيشتر كرده و از دست پليس فرار كردي. تنها اگر دليلي قانع‌کننده داشته باشي که چرا به اين سرعت مي‌راندي، مي‌گذارم بروي."
 
مرد ميانسال نگاهي به افسر کرد و گفت:  "مي‌دوني، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با يک افسر پليس فرار کرد. وقتي شما رو آژير كشان پشت سرم ديدم  تصور کردم داري اونو برمي‌گردوني!"
 
افسر خنديد و گفت: "روز خوبي داشته باشيد، آقا!" و برگشته سوار اتومبيلش شد و رفت.
[ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, ] [ 20:58 ] [ maryam ] [ ]
کیکهای عجیب و غریب

یه سری عکسهای جالب از طرح کیکهای عجیب و غریب

 

 

 

 

نظر یادتون نره جالب بود مگه نه؟

[ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, ] [ 14:11 ] [ maryam ] [ ]
نی نی های خوشمزه

 

 

 
این خانم  مجسمه هایی به شکل نوزاد  از خمیر بادام و سفیده تخم مرغ تهیه می کند

 

جالب اینه که قابل خوردن هستند

 

 

[ چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, ] [ 20:34 ] [ maryam ] [ ]
ماه مهمونی خدا

 

حلول ماه مبارک رمضان ، بهار قرآن

ماه عبادتهای عاشقانه و نیایشهای عارفانه و بندگی خالصانه را

به شما تبریک عرض میکنیم ، التماس دعا . . .



خدایا قرار ده روزه ام را در این ماه روزه روزه داران واقعى

و شب زنده داری ام را نیز مانند شب زنده داران

و بیدارم کن در آن از خواب بی خبران

و گناهم را بر من ببخش اى معبود جهانیان

و درگذر از من اى درگذرنده از گناهکاران . . .

.

 

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:, ] [ 16:20 ] [ maryam ] [ ]
'شکایت لیلی از مجنون

گله می‌کرد ز مجنون لیلی
که شده رابطه‌مان ایمیلی
حیف از آن رابطه‌ی انسانی
که چنین شد که خودت می‌دانی

                                         عشق وقتی بشود دات‌کامی
                                          حاصلش نیست به جز ناکامی
                                          نازنین خورده مگر گرگ تو را
                                           برده یا دات‌نت و دات‌ارگ تو را

بهرت ایمیل زدم پیشترک
جای سابجکت نوشتم: به درک
به درک گر دل من غمگین است
به درک گر غم سنگین است

                                       به درک رابطه گر خورده ترک
                                       قطع آن هم به جهنم به درک
                                       آنقدر دلخورم از این ایمیلم
                                      که به این رابطه هم بی‌میلم

مرگ لیلی نت و مت را ول کن
همه را جای OK کنسل کن
OFF کن کامپیوتر را جانم
یار من باشد و ببین من ON ام

ا                                      گرت حرفی و پیغامی هست
                                        روی کاغذ بنویس با دست
                                          نامه یک حالت دیگر دارد
                                        خط تو لطف مکرر دارد

خسته از Font و ز Format شده‌ام
دلخور از گردالی @ (اتWink شده‌ام

                                             کرد ریپلای به لیلی مجنون
                                              که دلم هست از این سابجکت خون
                                              باشه فردا تلفن خواهم کرد
                                              هر چه گفتی که بکن خواهم کرد

زودتر پیش تو خواهم آمد
هی مرتب به تو سر خواهم زد
راست گفتی تو عزیزم لیلی
دیگر از من نرسد ایمیلی

                                         نامه‌ای پست نمودم بهرت
                                          به امیدی که سرآید قهرت

 

[ چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, ] [ 13:38 ] [ maryam ] [ ]
داستان خلقت زن
 
داستـان خلقـت زن
 
 
از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می‌گذشت.

فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می‌فرمایید؟"

خداوند پاسخ داد:

"دستور کار او را دیده‌ای‌؟

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.

دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه‌ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."


فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.

"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید."

خداوند گفت :

"نمی شود!!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،

یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."


فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.

"اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی."

"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده‌ام.

تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که تا چه حد می‌تواند تحمل کند و زحمت بکشد."


فرشته پرسید :

"فکر هم می‌تواند بکند؟"

خداوند پاسخ داد :

"نه تنها فکر می‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسید :

"اشک دیگر برای چیست؟"

خداوند گفت:

"اشک وسیله‌ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا‌امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."

فرشته متاثر شد:

"شما فکر همه چیز را کرده‌اید، چون زن‌ها واقعا حیرت انگیزند."

زن‌ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می‌کنند.

همواره بچه‌ها را به دندان می‌کشند.

سختی‌ها را بهتر تحمل می‌کنند.

بار زندگی را به دوش می‌کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می‌پراکنند.

وقتی خوشحالند گریه می‌کنند.

برای آنچه باور دارند می‌جنگند.

در مقابل بی‌عدالتی می‌ایستند.

وقتی مطمئن‌اند راه حل دیگری وجود دارد، نه را نمی‌پذیرند.

بدون قید و شرط دوست می‌دارند.

وقتی بچه‌هایشان به موفقیتی دست پیدا می‌کنند گریه می‌کنند.

وقتی می‌بینند همه از پا افتاده‌اند، قوی و پابرجا می‌مانند.

آنها می‌رانند، می‌پرند، راه می‌روند، می‌دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می‌آورد

زن‌ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و می‌دانند که بغل کردن و بوسیدن می‌تواند هر دل شکسته‌ای را التیام بخشد.

کار زن‌ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،

آنها شادی و امید به ارمغان می‌آورند. آنها شفقت و فکر نو می‌بخشند

زن‌ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.


خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"
فرشته پرسید: "چه عیبی؟"

خداوند گفت:

"قدر خودش را نمی داند . . ."

 
[ دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, ] [ 16:35 ] [ maryam ] [ ]
ای کاش تنهام نمیذاشتی

وقتی تو مال منی ، وقتی در لحظه های دلتنگی در کنارمی ، دیگر چه آرزویی داشته باشم از خدا . . .
وقتی عاشقانه مرا میخواهی ، همیشه و همه جا هوای مرا داری ، دیگر چه بخواهم از این دنیا . . .
من در این دنیا هستم و تو در کنارم ، اینهمه عشق است در برابر چشمانم . . .
وقتی گلی مثل تو در باغچه دلم شکفته ، یک گلستان است که در دلم نهفته
و اینجاست که عطر حضورت همان هوای نفسهای من است و با این نفسهاست که
عاشق مانده ام ، تو مال منی و من از همه کس بی نیاز مانده ام . . .
وقتی در لحظه های خواستنت تو را در کنار خودم دارم ، چرا به دنبال تو بیایم ، تویی که همیشه در قلبمی و میتپی برای عشقمان . . .
تو در خانه عشقمی و من تکیه گاهت ،
عشق من خیلی میخواهمت . . .
این تو بودی که به من عشق دادی ، نفس دادی ، این تو بودی که معنای زندگی را به من یاد دادی
این تو بودی که محبتهایت مرا عاشق کرد ، مهربانی هایت مرا اسیر دلت کرد . . .
این تو بودی که مرا به اوج بردی ، دستانم گرفتی و مرا تا آنجا که هر دویمان
آرزو داشتیم بردی
وقتی یکی مثل تو را دارم ، چرا باید از
غم و غصه بنالم ، همیشه شاد میمانم و آواز
عاشقی را میخوانم
من از دنیا گذشتم به خاطر تو ، تو از دنیای خودت گذشتی به خاطر من ، ما هر دو از همه چیز گذشتیم تا رسیدیم به هم ، و میگذریم تا برسیم به قله عشق با هم . . .
با هم در کنار هم ، مثل همیشه ، همیشه عاشق هم

[ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, ] [ 13:14 ] [ maryam ] [ ]
عشق یعنی

 

عشق یعنی سالهای عمر سخت

 

 

  عشق یعنی زهر شیرین بخت تلخ

 

 

  عشق یعنی خواستن له له زدن

 

 

  عشق یعنی سوختن پر پر زدن

 

 

  عشق یعنی جام لبریز از شراب

 

 

  عشق یعنی تشنگی یعنی سراب

 

 

  عشق یعنی لایق مریم شدن

 

 

  عشق یعنی با خدا همدم شدن

 

 

  عشق یعنی لحظه های بی قرار

 

 

  عشق یعنی صبر یعنی انتظار

 

 

  عشق یعنی از سپیده تا سحر

 

 

  عشق یعنی پا نهادن در خطر

 

 

  عشق یعنی لحظه ی دیدار یار

 

 

  عشق یعنی دست در دست نگار

 

 

  عشق یعنی آرزو یعنی امید

 

 

  عشق یعنی روشنی یعنی سپید

 

 

 
  عشق یعنی بعد از خوندن نظر بدی

 

                                                            
                                                     


[ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, ] [ 13:13 ] [ maryam ] [ ]
گفتگو با خدا

گفتگو با خدا
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم
خدا گفت پس میخواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم بلی: اگر وقت داشته باشید
خدا لبخند زد
فرمود وقت من ابدی است
چه سوالی در ذهن داری که میخواهی بپرسی
گفتم: اینکه چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟
خدا پاسخ داد
اینکه آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند. عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را میخورند
اینکه سلامتیشان را صرف بدست اوردن پول میکنند
و بعد
پولشان را خرج حفظ سلامتیشان!
اینکه با نگرانی نسبت به اینده، زمان حال فراموششان می شود.
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال!
اینکه آنچنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد!
و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند!
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.
بعد پرسیدم.......
به عنوان خالق انسانها می خواهید آنها چه درس های از زندگی بیاموزند؟
خدا با لبخند پاسخ داد
اینکه یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد
اما می توان محبوب دیگران شد
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارای بیشتری دارد
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم
اما سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد
با بخشیدن
بخشش بیاموزند
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقاَ دوست دارند
اما بلد نیستند احساسشان را نشان دهند
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آنرا متفاوت ببینند
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند
ویاد بگیرند من اینجا هستم
همیشه
همه جا

[ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, ] [ 12:54 ] [ maryam ] [ ]
خیلی دلم گرفته

خیلی دلم گرفته از این همه جدایی گذشت قدیما حالم من کجا تو کجایی


خیلی گرفته ست حالم همش دلم میگیره اینقدر قدم میزنم تا نفسم بگیره


هر جا میرم بفکرتم فکرت برای من بسهمیخوام همش صدات کنم اسمت برام مقدسه


میرم ولم کنی برم فراموشم کنیبا بی کسی و انتظار منو هم آغوشم کنی


بی من نرو تنهام نزار بی کسی رو یادم نیارواسه تو داره جون میده این دل تنگ و بی قرارم


بی تو هوای این اتاق همیشه سرد و ساکتهدل پیش چشمای تو و پیش نگاه پاکته

 


                           فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

 

[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 16:0 ] [ maryam ] [ ]
خداحافظی

آخرین قطره اشکامو نگه دار یادگاری

 

                      حالا که دیگه مثل گذشته ها دوسم نداری

 

آخرین مرد سوار قصهاتم داره میره

 

                      دیگه واسه پشیمون شدن تو خیلی دیره

 

خدا حافظ    خدا حافظ      خدا حافظ     عزیزم

 

اگه من عادت نداشتم که بهت بگم عزیزم

 

                       حالا باور کن همیشه بودم عاشقت عزیزم

 

اولین باره میبینم سیل اشکهات رو گونه هات روونه

 

                        چقدر امشب چشات مظلوم و پاک و مهربونه

 

خدا حافظ      خدا حافظ      خدا حافظ    عزیزم

 

[ شنبه 17 تير 1391برچسب:, ] [ 10:58 ] [ maryam ] [ ]
صدامو داری یا نه

از این حرفا نمی ترسم نمیترسم که رسوا شم

                                              به دریا میزنم این بار یه لحظه عاشقت باشم

تو این دنیای وارونه با هر خوبی بدی دیدم

                                             چشاتو رو به من وا کن به حده کافی رنجیدم

فقط با من بمون این بار توکه این حس رو فهمیدی

                                             اگه باشی به این حالم دلم قرصه که حق میدی

به یاد تو با تن خسته چه شبهایی که سر کردم

                                              میخوام ای حس خوشبختی به آغوش تو برگردم

تو با این احساس بی مرزت با ای که عمری خاموشی

                                               لباس روشن فانوس تن این خونه میپوشی

سکوتم داره میپاشه صدامو داری یا که نه

                                               نفسهام بی تو مسمومه هوامو داری یا که نه

[ شنبه 17 تير 1391برچسب:, ] [ 10:50 ] [ maryam ] [ ]
زندگی

زندگی من خسته شدم       به یکی دلبسته شدم

روزی که اونو دیدم       نیست بودم هست شدم

خیلی دوسش دارم ولی      اون منو اصلا نمیخواد

خدایا یه کاری کن           اون با دل من را بیاد

خدا کمک بکن نزار     که تو حسرتش بمیرم

چی میشه که خدای من اون واسه من یار بشه

خدا دست منو بگیر بزار دستشو بگیرم

خدا کمک بکن که تو حسرتش نمیرم

ولی دلم که روشنه روشن تر از ستاره ها

که یه روزی بهش میرسم حتی باشه تو رویاها

آره واسه اون لحظه ها هی میشمارم ثانیه ها

آره

واسه اون لحظه ها هی میشمارم ثانیه ها

           ثانیه ها

                   ثانیه ها

                            ثانیه ها

                   

             

 

[ یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, ] [ 18:1 ] [ maryam ] [ ]
میبخشمت

میبخشمت با عشق؛میبخشمت با اشک

 

میسپارمت دست این راهه بی بازگشت

 

میبخشمت وقتی تو گریه گم میشی

 

با تو یکی میشم وقتی که شب برگردی

 

تقدیر ما این بود ای آخرین همدم

 

یک روزم شده یک عمر دور از هم

 

مثل دو هم سلول ؛دیوونه و گیجیم

 

ما تو حصار هم هرگز نمی گنجیم

 

میبخشمت تا شوم بغض طوفانت

 

میبخشمت اما مثل یه بیگانه

 

پاییز این تقدیر ای آخرین همدم

 

یک روزم شده یک عمر دور از هم

 

                                 بگو چرا عشق من

 

 

[ دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, ] [ 13:55 ] [ maryam ] [ ]
عید مبعث

العبادة سبعة أجزاء أفضلها طلب الحلال و قال: أفضلکم إيماناً أحسنکم أخلاقاً.

 

عبادت هفت جزء دارد که با فضیلت ترین آنها به دست آوردن حلال است. و فرمودند با

ایمان ترین شما خوش اخلاق ترین شماست.



یا محمد ای خرد پابست تو / ای چراغ مهر و مه در دست تو

 

هر زمان گلواژه هایت تازه تر / بلکه از هستی بلند آوازه تر

 

ختم شد بر قامتت پیغمبری / این ترا باشد دلیل برتری . . .

 

عید مبعث مبارک

[ دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, ] [ 13:39 ] [ maryam ] [ ]
دیگه فرقی نداره

دیگه هیچ فرقی نداره زنده بودن تو جنون لحظه های بی پناهی

نمیخوام بارون بباره روی شیشه،تو دقیقه های تلخ بی قراری

بزار دستاتو بگیرم تا کنار تو بمیرم

وقتی آسمون غریبه ست ،تنها عشق تو رو دارم

تو هجوم بی صدایی تو ببین شکسته بالم

پر از تقویم پاییز یه غروب بی ستاره

بزار آسمون بباره زنده کن تاج ترانه

میخوام آفتابی بشه یه شب تو رویا

زخم خستگیمو مرحم کنم اینجا

من میخوام از موج دریا صدف بچینم

عطر احساس رو تو قلب تو ببینم عزیزم

 


[ چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, ] [ 12:3 ] [ maryam ] [ ]
بازیچه

دوباره بازیچه شدم توی تیاتر زندگی

 

تو این نمایشنامه دل شکسته شد به سادگی

 

نقش نبودن واسه تو،نقش شکستن واسه من

 

صندلی خالی از تو شد ای بی صدا حرفی بزن

 

یادتو نبودنت رفتن و تنها تر شدم

 

توی تیاتر زندگی بغض یه بازیگر شدم

 

دنیای ما کاغذی بود،تا قد کوه بود و همین

 

گلوله های برفیمون آب نشدن روی زمین

 

قصه به آخرش رسید تکرار تلخ خواهشم

 

تو صحنه بی تو حال من غمگین ترین نمایشم

 

یادتو نبودنت رفتن و تنها تر شدم

 

توی تیاتر زندگی بغض یه بازیگر شدم

 

[ سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, ] [ 10:52 ] [ maryam ] [ ]
روز پدر 15/31391

 

 

پدر، تو تپش قلب خانه ای؛ وقتی هر صبح، با تلنگر عشق،

 

از خانه بیرون میروی و با کشش عشق، دوباره باز میگردی.

 

تو را به من هدیه دادند و من امروز، تمامی خود را

 

به تو هدیه خواهم کرد؛ اگر بپذیری…..

 

امروز بی نهایت دلتنگ پدر هستم….

 

تقدیم به همه بابا های خوب دنیا

 

همه باباها و داداشای خوب و مردها وبابایی و خصوصا داداشی

 

خوبه خودم روزتون پیشاپیش مبارک

 

 

دوستتون دارم

 

 

[ دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, ] [ 14:21 ] [ maryam ] [ ]
روز مادر

 

سلام

روز مادر رو به همه مادرهای دنیا  تبریک میگم

 

 

ای فرشته مهربان دریا دل قلبت به وسعت تمامی دنیاست

 

ایزد منان نامت را زیبا گذاشت(زن)

 

و تو ای مهربان فقط گوشه چشمی از نگاه خدا برای

 

خوشبختی کافیست تو را به نگاهش میسپارم

 

 

          پیشاپیش روزه همه مامانا مبارک

 

 

بببب

ششششش

 

[ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 23:54 ] [ maryam ] [ ]
دلم گرفته

          دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم     

     شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم

انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده
 
آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده
 
دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم
 
تو روزگار بی کسی یه عمره که در بدرم
 
بی تو صدای نحسم میگه که توی قفسم
 
من واسه آتیش زدنت یه کوله بار شب بسم
 
دلم گرفته آسمون یه کم منو حوصله کن
 
برام از این روزگار یه خورده کمتر گله کن
 
منو به بازی میگیرن عقربه های ساعتم
 
برگه تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم
 
آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن
 
نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن
 
[ یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 9:45 ] [ maryam ] [ ]
رفتن

 

 
دل دنیا رو خون کردی
      که اینجوری تو رفتی          
          تموم دلخوشی هامو                   
                  تو با رفتن گرفتی
مثل قصه یه عشق تازه بودی      
       مثل افسانه بی اندازه بودی
             هیچکی برای من شبیه تو نبوده     
                    دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده
 
        دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی

               تموم دلخوشی هامو تو با رفتن گرفتی

  

[ یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 9:45 ] [ maryam ] [ ]